گفت : صبر چیز خوبی است می تواند ایمانت را ریشه دار کند ونگذارد پایت درمشکلات وگرفتاری هابلرزد .» گفتم :خب درست اما چرا فقط این دعا؟
جوابم داد: این ارث یک شهید است که به من رسیده است .» باتعجب پرسیدم : ارث؟یک دعا؟ » گفت :بله نمیدانم کدام عملیات بود .مجروحی را برایمان
آوردند که سال بیشتر نداشت .اسمش علی باقری بود .به خاطر ترکش هایی که خورده بود، حالش اصلا خوب نبود . حدود ساعت 2صبح بود که به هوش
آمد، به هوای اینکه اذان صبح را گفته اند ف مهر خواست تا نماز بخواند ف برایش خاک تیمم آوردم، تیمم کرد ونشسته نماز خواند.
معلوم بود که درد زیادی تحمل می کند . در قنوتش عاشقانه از خدا ،صبر واستقامت می خواست : ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم
الکافرین » پروردگارا،پیمانه شکیبایی و استقامت را برما بریز و قدم های ما را ثابت بدار، وما را بر جمعیت کافران ،پیروز بگردان .
نمازش که تمام شد ،کلی مقدمه چینی کرد وگفت : خانم پرستار،شما خیلی خوبید .اما می دانید ، ریشه موهای تان پیداست .
او جای بچه من بود اما درس بزرگی به من داد . او شهید شد . اما از آن روز به بعد تصمیم گرفتم، ذکر قنو ت هایم دعای او باشد .
درباره این سایت